دلم میخواد  بنویسم.نمیدونم دقیقا از کی؟ از چی؟ فقط دلم واس نوشتن تنگ شده...
شاید از ی دل تنگ... یا از یه دل گرفته و شایدم از ی دل خسته.. خسته از من.. تو .. نگاهت..حرفات..خاطره هات.. گرفته از تو.. خنده هات که چیزی نمیگذره تا تبدیل شه به ی اخم ترسناک ..اخمی که دلم میخواد تو دلتنگی بمیرم ولی نبینمشون توی اون چشات..چشایی که ی روز از خوشحالی این که منو داره برق میزد.. اگه میخوای بری چرا میای ببینمت.. چرا بهم میخندی؟ چرا اذیتم میکنی؟ هان؟ چرا میگی دوستم داری و بعدش میگی میخوای بری؟ وقتی نمیذارم بری قشنگ نگاه میکنی و میخندی.. وقتی محکم تر میگیرمت با نگات میفهمونی که ولم کن... بیا ... دارم ولت میکنی.. راضی شدی؟
اره شاید گریه کردن خوب باشه واس ادمی که خودش کرده.. ولی تو اونی نبودی که با هر اشک من یه تیر میخورد تو قلبت؟؟ تو اون نیستی.. نه اون نیستی.. تو اونی که من میخواستم و میخوام نیستی.. تو عوض شدی.. قلبت عوض شده..
 شبای قدره.. پارسال انقدر اومدی و رفتی و نگاه کردی که همه فهمیدن.. امسال حتی نیستی که ببینی.. ببینی داری چیکار میکنی.. دلم میخواد برم پارک پیاده روی ولی میدونم تو هستی و من نمیخوام اخماتو ببینم..بیچاره داداشم وقتی منو اینطوری میبینه اشک تو چشماش جم میشه.. که چرا گذاشت.. چرا نفهمید.. نمیخوام اون اذیت بشه..اون خودش حال خوبی نداره..
بهم میگه خدا دوستت داشته که کاری کرده اون اینطوری بشه و ازش دل بکنی.. چون اونو نمیشناسی.. ولی من میشناسمت.. اونی که من میشناسم کسی نیست که اینا میگن.. ولی بازم اونی که میشناسم اونی نیست که میبینم.. پس کجاست؟؟ همینطوری ول کرده رفته؟؟؟

فراموش کردن سخته.. من قبلا سختی کشیدم توی فراموش کردن که به قول اجیم میگفت هرکی ندونه من میدونم کامل فراموشش نکردی..ولی نمیخوام ..اخه تا کی فراموشی؟؟ چرا اینجا اینطوریه؟؟ اگه از اول باید رد شد و فراموش کرد پس چرا میایم.. چرا باید بیایم و رد شیم و سختی بکشیم..

خدا به اینکه تو رو دارم شک ندارم .تا اخرین نفسمم عاشق و چاکرتم.. ولی ی چیزی رو میخوام بدونم این قراموش کردنا کی تموم میشه؟